جدول جو
جدول جو

معنی کنار اب - جستجوی لغت در جدول جو

کنار اب
آب ریزگاه، مستراح
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کار آب
تصویر کار آب
شراب خواری، می خوارگی به افراط، برای مثال بس بس ای دل ز کار آب که عقل / هست از آب کار او بیزار (خاقانی - ۱۹۷)
فرهنگ فارسی عمید
(کَنْ نا / کِنْ نا)
ج کناره (ک ن نا ر / ک ن نا ر) . (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به کناره شود
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
مبال. آبخانه. مبرز. مستراح. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کنارآب رفتن، مستراح رفتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
کاراب. شراب خوردن. (جهانگیری). شراب بافراط خوردن. (برهان). شراب خوردن، ازمصطلحات. (غیاث). کنایه از شراب خوردن:
چون ز تو کس برنخورد، باری بر کار آب
خدمت خسرو گزین تا تو ز خود برخوری.
سنائی.
رنگ تیغش میان خون عدو
صوفئی دان که کار آب کند.
خاقانی.
بس بس ای دل ز کار آب که عقل
هست از آب کار او بیزار.
خاقانی.
بود مستی سخت لایعقل به خواب
آب کارش برده کلی کار آب
پیش نشین تازه بکن کار آب
بیش مبر آب ز کار ای غلام.
عطار.
این هفته با حریفان من کار آب کردم
چون آب کارگر شد از من مجوی کاری.
اوحدی.
، سقایت. ساقی گری:
شاهدان آب دندان آمده در کارآب
فتنه را از خواب خوش دندان کنان انگیخته.
خاقانی.
ای در غرقاب نار به کار آب پرداخته و در گذر سیلاب مجلس شراب ساخته. (نفثه المصدور)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
دهی از دهستان هکان است که در بخش کوهک شهرستان جهرم واقع است و 400 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7). رجوع به فارسنامۀ ناصری شود
لغت نامه دهخدا
در کنار گرفتن: دست بگشاد و کنار انش گرفت همچو عشق اندر دل و جانش گرفت. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنار هم
تصویر کنار هم
جنبًا إلى جنب
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از کنار هم
تصویر کنار هم
Adjacently
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از کنار هم
تصویر کنار هم
adjacent
دیکشنری فارسی به فرانسوی
کناب آب مستراح
فرهنگ گویش مازندرانی
با دیگران قاطی نشدن، منفرد و یکه تاز بودن در اثر رندی
فرهنگ گویش مازندرانی
بادی که از ساحل وزد
فرهنگ گویش مازندرانی
نهری برای خارج کردن آب های اضافی شالیزار
فرهنگ گویش مازندرانی
به دور از دیگران خوابیدن، کسی که ازآمیزش با دیگران اکراه
فرهنگ گویش مازندرانی
شربیتی با رب انار، افشره ی انار، آب انار
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از کنار هم
تصویر کنار هم
邻近地
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از کنار هم
تصویر کنار هم
aangrenzend
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از کنار هم
تصویر کنار هم
adjacente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از کنار هم
تصویر کنار هم
angrenzend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از کنار هم
تصویر کنار هم
sąsiednio
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از کنار هم
تصویر کنار هم
соседним образом
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از کنار هم
تصویر کنار هم
по сусідству
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از کنار هم
تصویر کنار هم
adyacente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از کنار هم
تصویر کنار هم
adiacente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از کنار هم
تصویر کنار هم
पास-पास
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از کنار هم
تصویر کنار هم
סמוך
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از کنار هم
تصویر کنار هم
secara berdampingan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از کنار هم
تصویر کنار هم
인접하게
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از کنار هم
تصویر کنار هم
قریباً
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از کنار هم
تصویر کنار هم
সংলগ্নভাবে
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از کنار هم
تصویر کنار هم
ข้างเคียง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از کنار هم
تصویر کنار هم
kando
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از کنار هم
تصویر کنار هم
bitişik olarak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از کنار هم
تصویر کنار هم
隣接して
دیکشنری فارسی به ژاپنی